از قبل تز بلوغ به تحقیر دیگران, آزارشون و غرور شهرت داشتم. بعد از بلوغ این احساسات رنگ و لواب جدید و جالب تری ب خود گرفت و روز ب روز تقویت شد. افزایش لحظه به لحظه احساس سادیسم و ارباب بودن من در کنار رشد نیازهای عاطفی من که آمیخته با غرور محض و به رخ کشیدن خودم بود موجودی رو بوجود اورده ک الان هستم.
من از تسلط, از جکمرانی, از فرمانروایی از به زنجیر کشیدن دیگران لذت میبرم.
برای برده خود ارزش قائلم, اگر چه هیچی نیست اما بدون او رابطه معنایی ندارد.
دلم میخواد تسلطم را حس کنم. اینکه برده کاملا مطیع است و در دستان من است.
جایزه چنین برده ای ان است که می تواند به من پاهایم پناه بیاورد و عظمت من را لمس کند